باز هم دست به دستش دادي
باز آغوش تو مأوايش شد
دل تو باز فريبش را خورد
مست و ديوانه و شيدايش شد
گفته بودي كه بجز من هرگز
دل تو سوي كسي ديگر نيست
به دروغت بدهم چند از چند؟
بدهم بيست، عزيزم، از بيست؟
مشكلي نيست كنارش باشي
گرچه بدجور شكايت دارم
من به اين تنهايي، دلتنگي
مدتي هست كه عادت دارم
مدتي هست كه شبها بي تو
تا سحر خيره به در ميمانم
مدتي هست كه هر دختركي را
از خودم، با نفرت، ميرانم
بين اين آدمها هيچ كسي
برق چشمان تو را دارا نيست
ميتراود هوس، از چشم همه
برق عشق! از آنها پيدا نيست
تو چطور عاشق چشمش شده اي؟!
بنگر! خوب به عمقش! بنگر!
او كه احساس ندارد!! عشقم!؟
بگذر از رابطه با او، بگذر!
من به تو مديونم، ممنونم
كه مرا عاشق و شيدا كردي
گرچه با او هستي، ميدانم
پي اسمم همه جا ميگردي
مانده اي بين من و او اما
عشق من، غصه نخور، راحت باش
برو تا سير شوي از او هم
با رقيبم، برو، همصحبت باش
برو عشقم، برو خوش باش، ولي
من وفادار به تو، مي مانم
گرچه سخت است ولي از عشقت
همچنان ميخوانم! ميخوانم...