داشتم دفتر خاطرات خواهرمو میخوندم ، تو اوجش بودم که نوشته بود : تو که الان داری فضولی میکنی و میخونی زور نزن چیز خاصی گیرت نمیاد !!!”
منو میگی هول شدم دفترو بستم فکر کردم منو میبینه از تو دفترش …
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت