دلم میخواد به خانه که می آیی
در راه به من فکر کرده باشی
اینکه امروز برای غافلگیری ام چه کنی؟؟؟!!
و باز هم به من ببازی که توانسته ام دستت را بخوانم
و این بار هم جریمه شوی که معشوق زیرکی نبوده ای ...
آنوقت مجبوری با دستانی که از پشت بسته ام
تمام میوه های فصل عصرانه را با لبانت برداشته به دهانم بگذاری ...
خسته که شدی..
آفتاب غروب کرده باشد
و برای شام دلت دست پخت مرا بخواهد...!!
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت